آسودگی. آسایش تن. فراغت. رفاه. (حاشیۀ برهان چ معین). تناسانی و تناسائی، نوازش و آسایش بدنی. (ناظم الاطباء). راحت و آرام. (غیاث اللغات) : از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی. رودکی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بگفت این و چادر بسر برکشید تن آسانی و خواب را برگزید. فردوسی. تن آسانی ازداد و رنج من است کجا آب و خاک است گنج من است. فردوسی. تن آسانی و شادی افزایدت که با شهداو زهر نگزایدت. فردوسی. که پیروزی و شوربختی از اوست تن آسانی و رنج و سختی از اوست. فردوسی. به تن آسانی بر بالش دولت بنشین چکنی تاختن و تافتن و رنج سفر. فرخی. خداوندی و خوبی و جوانی تن آسانی و ناز و کامرانی. (ویس و رامین). برده این چرخ جفاپیشه به بیدادی از دلش راحت و از تنش تن آسانی. ناصرخسرو. زود بیند ز تو دل آزاری هرکه یابد ز تو تن آسانی. مسعودسعد. ندهد رنج آن کل کافر هیچ کس خلق را تن آسانی. سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بدا سلطانیا کو را بود رنج دل آشوبی خوشا درویشیا کو را بود گنج تن آسانی. خاقانی. کرد صحرا رو بیابانی چون از او یافت آن تن آسانی به تولای خود عزیزش کرد حاکم خان و مان و چیزش کرد. نظامی. گه سختی، تن آسانی پذیرند تو گویی دست و ایشان پای گیرند. نظامی. ایها الناس جهان جای تن آسانی نیست. مرددانا به جهان داشتن ارزانی نیست. سعدی. تن آسانی گزیند خویشتن را زن و فرزند بگذارد به سختی. سعدی (گلستان). و چنانک اصناف انسانی به فنون تمتع و تن آسانی از روزگار، انصاف می ستانند. (جهانگشای جوینی). رجوع به تن آسائی شود. ، شفقت و مهربانی. (ناظم الاطباء)
آسودگی. آسایش تن. فراغت. رفاه. (حاشیۀ برهان چ معین). تناسانی و تناسائی، نوازش و آسایش بدنی. (ناظم الاطباء). راحت و آرام. (غیاث اللغات) : از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی. رودکی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بگفت این و چادر بسر برکشید تن آسانی و خواب را برگزید. فردوسی. تن آسانی ازداد و رنج من است کجا آب و خاک است گنج من است. فردوسی. تن آسانی و شادی افزایدت که با شهداو زهر نگزایدت. فردوسی. که پیروزی و شوربختی از اوست تن آسانی و رنج و سختی از اوست. فردوسی. به تن آسانی بر بالش دولت بنشین چکنی تاختن و تافتن و رنج سفر. فرخی. خداوندی و خوبی و جوانی تن آسانی و ناز و کامرانی. (ویس و رامین). برده این چرخ جفاپیشه به بیدادی از دلش راحت و از تنش تن آسانی. ناصرخسرو. زود بیند ز تو دل آزاری هرکه یابد ز تو تن آسانی. مسعودسعد. ندهد رنج آن کل کافر هیچ کس خلق را تن آسانی. سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بدا سلطانیا کو را بود رنج دل آشوبی خوشا درویشیا کو را بود گنج تن آسانی. خاقانی. کُردِ صحرا رو بیابانی چون از او یافت آن تن آسانی به تولای خود عزیزش کرد حاکم خان و مان و چیزش کرد. نظامی. گه سختی، تن آسانی پذیرند تو گویی دست و ایشان پای گیرند. نظامی. ایها الناس جهان جای تن آسانی نیست. مرددانا به جهان داشتن ارزانی نیست. سعدی. تن آسانی گزیند خویشتن را زن و فرزند بگذارد به سختی. سعدی (گلستان). و چنانک اصناف انسانی به فنون تمتع و تن آسانی از روزگار، انصاف می ستانند. (جهانگشای جوینی). رجوع به تن آسائی شود. ، شفقت و مهربانی. (ناظم الاطباء)
آسوده. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (برهان). آسوده و راحت و آرام. (ناظم الاطباء). از ’تن’ + ’آسان’. (حاشیۀ برهان چ معین) : برفتن دوهفته درنگ آمدش تن آسان خراسان بچنگ آمدش. فردوسی. هر آنگه که باشی تن آسان ز رنج ننازی به تاج و ننازی به گنج. فردوسی. تن آسان به سوی خراسان کشید سپه را به آیین ساسان کشید. فردوسی. تن آسان نبوده ست بی رنج کس نهاد زمانه بر اینست و بس. فردوسی. تن آسان بدی شاد و پیروزبخت چرا کردی آهنگ این تاج و تخت. فردوسی. شادمانه زی و تن آسای باش به عدو بازدار رنج و تعب. فرخی. از کف او چنان هراسد بخل که تن آسان تندرست از تب. فرخی. جاوید شاد باد و تن آسان و تندرست آن مهتر کریم خصال ملک نژاد. فرخی. شادمان باد و تن آسان و بکام دل خویش دشمنان را ز نهیبش دل و جان اندروای. فرخی. نباید مرترا مرز خراسان هم ایدر باش دلشاد و تن آسان. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). و برتختی می نشست در صدر و دور او آذینها گرفته و آن را مردی پنج می کشیدند و از هندوستان به بلخ هم بر این جمله آمده بودکه تن آسان تر و آرامتر بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 246).... و بدانند که اگر پدر ما گذشته شد ما ایشان رانخواهیم گذاشت که خواب ببینند و خوش و تن آسان باشند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 284). ز روزگار نداریم هیچگونه گله که سخت خرم و با نعمت و تن آسانیم. مسعودسعد. از گشت چرخ کار به سامان نیافتم وز دور دهر عمر تن آسان نیافتم. خاقانی. تن آسان کسی کو قویدل تر است. نظامی. ، تندرست. (برهان) (ناظم الاطباء). تناسا و تناسان هر دوبمعنی آسوده تن و صحیح المزاج. (انجمن آرا) (آنندراج) ، کاهل. تنبل. راحت طلب. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) : تن آسان نگردد سر انجمن همه بیم جان باشد و رنج تن. فردوسی. تن آسان غم و رنج بار آورد چو رنج آوری گنج بار آورد. فردوسی. غره شدی بدانچه پسندیدت هرکاهلی خسیس تن آسانی. ناصرخسرو. گردد به یک انعام تو رنجور تن آسان گردد به یک احسان تو درویش توانگر. معزی. خوشه چینم بوقت کشت و درو ارزن و باقلی و گندم و جو سال تا سال از آن بود نانم تا نگویی که من تن آسانم. سنائی. رج__وع به تن آسانی شود
آسوده. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (برهان). آسوده و راحت و آرام. (ناظم الاطباء). از ’تن’ + ’آسان’. (حاشیۀ برهان چ معین) : برفتن دوهفته درنگ آمدش تن آسان خراسان بچنگ آمدش. فردوسی. هر آنگه که باشی تن آسان ز رنج ننازی به تاج و ننازی به گنج. فردوسی. تن آسان به سوی خراسان کشید سپه را به آیین ساسان کشید. فردوسی. تن آسان نبوده ست بی رنج کس نهاد زمانه بر اینست و بس. فردوسی. تن آسان بدی شاد و پیروزبخت چرا کردی آهنگ این تاج و تخت. فردوسی. شادمانه زی و تن آسای باش به عدو بازدار رنج و تعب. فرخی. از کف او چنان هراسد بخل که تن آسان تندرست از تب. فرخی. جاوید شاد باد و تن آسان و تندرست آن مهتر کریم خصال ملک نژاد. فرخی. شادمان باد و تن آسان و بکام دل خویش دشمنان را ز نهیبش دل و جان اندروای. فرخی. نباید مرترا مرز خراسان هم ایدر باش دلشاد و تن آسان. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). و برتختی می نشست در صدر و دور او آذینها گرفته و آن را مردی پنج می کشیدند و از هندوستان به بلخ هم بر این جمله آمده بودکه تن آسان تر و آرامتر بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 246).... و بدانند که اگر پدر ما گذشته شد ما ایشان رانخواهیم گذاشت که خواب ببینند و خوش و تن آسان باشند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 284). ز روزگار نداریم هیچگونه گله که سخت خرم و با نعمت و تن آسانیم. مسعودسعد. از گشت چرخ کار به سامان نیافتم وز دور دهر عمر تن آسان نیافتم. خاقانی. تن آسان کسی کو قویدل تر است. نظامی. ، تندرست. (برهان) (ناظم الاطباء). تناسا و تناسان هر دوبمعنی آسوده تن و صحیح المزاج. (انجمن آرا) (آنندراج) ، کاهل. تنبل. راحت طلب. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) : تن آسان نگردد سر انجمن همه بیم جان باشد و رنج تن. فردوسی. تن آسان غم و رنج بار آورد چو رنج آوری گنج بار آورد. فردوسی. غره شدی بدانچه پسندیدت هرکاهلی خسیس تن آسانی. ناصرخسرو. گردد به یک انعام تو رنجور تن آسان گردد به یک احسان تو درویش توانگر. معزی. خوشه چینم بوقت کشت و درو ارزن و باقلی و گندم و جو سال تا سال از آن بود نانم تا نگویی که من تن آسانم. سنائی. رج__وع به تن آسانی شود
تن آسا. (ناظم الاطباء). صاحب آنندراج در ذیل تن آسائی آرد: آنکه تن وی معبود وی باشد: نیست با دیدۀ بیدار تن آسایان را با شکر خواب فراغت شکرآبی که مراست. صائب (از آنندراج). رجوع به تن آسا شود
تن آسا. (ناظم الاطباء). صاحب آنندراج در ذیل تن آسائی آرد: آنکه تن وی معبود وی باشد: نیست با دیدۀ بیدار تن آسایان را با شکر خواب فراغت شکرآبی که مراست. صائب (از آنندراج). رجوع به تن آسا شود
رفه. (منتهی الارب). تن آسانی. (ناظم الاطباء) : تن آسائی و کاهلی دور کن بکوش و ز رنج تنت سور کن. فردوسی. تن آسائی خویش جستن در این نه افروزش تاج و تخت و نگین. فردوسی. چه جستن جز ازتخت و تاج و نگین تن آسائی و گنج ایران زمین. فردوسی. بهشت تن آسائی آنگه خوری که بر دوزخ نیستی بگذری. سعدی (بوستان). رجوع به تن آسائی شود
رفه. (منتهی الارب). تن آسانی. (ناظم الاطباء) : تن آسائی و کاهلی دور کن بکوش و ز رنج تنت سور کن. فردوسی. تن آسائی خویش جستن در این نه افروزش تاج و تخت و نگین. فردوسی. چه جستن جز ازتخت و تاج و نگین تن آسائی و گنج ایران زمین. فردوسی. بهشت تن آسائی آنگه خوری که بر دوزخ نیستی بگذری. سعدی (بوستان). رجوع به تن آسائی شود
تناسا و تناسان هر دو بمعنی آسوده تن و صحیح المزاج. (انجمن آرا) (آنندراج). تن آسا و تن آسای، کسی که همیشه خویشتن را پرورش می دهد و نوازش می کند. (ناظم الاطباء). تن آساینده. تن پرور. آسایش خواه: در اوهرکه گویی تن آساتر است همو بیش با رنج و دردسر است. اسدی (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 117). رجوع به تن آسائی و تن آسای شود
تناسا و تناسان هر دو بمعنی آسوده تن و صحیح المزاج. (انجمن آرا) (آنندراج). تن آسا و تن آسای، کسی که همیشه خویشتن را پرورش می دهد و نوازش می کند. (ناظم الاطباء). تن آساینده. تن پرور. آسایش خواه: در اوهرکه گویی تن آساتر است همو بیش با رنج و دردسر است. اسدی (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 117). رجوع به تن آسائی و تن آسای شود